منِ خسته
شنبه, ۱ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ق.ظ
گوشه ای نشستم
سکوت کرده ام
همدمم مدام حرف می زند
من اصلاً در این دنیا نیستم
اندکی خودم را جمع می کنم
می گویم
پریشانم
علتش را می پرسد
و من سکوت می کنم
موعظه ام می کند
بر اسا ان چه که می داند
نرم نگاهش می کنم
می گویم
چایی دم می کنم
بر می خیزم
ارام می شوم
می نشینم
پریشان می شوم
در بین قیام و قعود مانده ام
صدای مداحی مرا با خود می برد
"پناه حرم ..."
قطره اشکی بر گونه می لغزد
......
۹۵/۰۸/۰۱